آیا خدا به ما شر می رساند؟

 

 

 

واژه "حسنه" به طور مفرد، اعم از نکره و معرفه بیست و هشت بار و لفظ "سیئه" به همین صورت بیست و دو بار، در قرآن وارد شده است و در همه موارد در یک معنی جامع به کار رفته‌اند. این دو واژه گاهی درمورد کارهای خوب و بد انسان به کار می‌رود، کارهایی که برای آن‌ها پاداش و کیفری در سرای دیگر مقرر شده مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها وَ مَنْ جاءَ بِالسَّیِّئَةِ فَلا یُجْزى‏ إِلاَّ مِثْلَها وَ هُمْ لا یُظْلَمُونَ هر کس یک کار نیک انجام دهد، برای او پاداشی ده برابر است و هر کس کار بد انجام دهد، فقط همانند آن کیفر داده می‌شود و به آنان ظلم نمی‌شود. گاهی نیز در مورد رحمت و بلا به کار می‌رود وَ بَلَوْناهُمْ بِالْحَسَناتِ وَ السَّیِّئاتِ لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُون‏ آنان را با نیکی‌ها و بدی‌ها آزمودیم شاید از طغیان خود بازگردند. با توجه به این دو نوع کاربرد که در این دو لفظ سراغ داریم، ... وَ إِنْ تُصِبْهُمْ حَسَنَةٌ یَقُولُوا هذِهِ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ وَ إِنْ تُصِبْهُمْ سَیِّئَةٌ یَقُولُوا هذِهِ مِنْ عِنْدِکَ قُلْ کُلٌّ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ فَما لِهۆُلاءِ الْقَوْمِ لا یَکادُونَ یَفْقَهُونَ حَدیثاً ما أَصابَکَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللَّهِ وَ ما أَصابَکَ مِنْ سَیِّئَةٍ فَمِنْ نَفْسِکَ وَ أَرْسَلْناکَ لِلنَّاسِ رَسُولاً وَ کَفى‏ بِاللَّهِ شَهیداً ... و اگر [پیشامد] خوبى به آنان برسد، مى‏گویند: این از جانب خداست و چون صدمه‏اى به ایشان برسد، مى‏گویند: این از طرف توست بگو: همه از جانب خداست. [آخر] این قوم را چه شده است که نمى‏خواهند سخنى را [درست‏] دریابند؟ هر چه از خوبی ها به تو مى‏رسد از جانب خداست و آنچه از بدى به تو مى‏رسد از خود توست و تو را به پیامبرى، براى مردم فرستادیم، و گواه بودن خدا بس است 
در این دو آیه درباره خوبی‌ها و بدی‌ها و به اصطلاح رحمت و بلا (به ظاهر) سه نظریه مطرح شده است:

1ـ نظریه منافقان: خوبی‌ها و بدی‌ها از ناحیه پیامبر (ص)
 نظریه قرآن در ذیل همین آیه: رحمت و بلا هر دو از خداست.
3ـ نظریه قرآن در آیه دوم خطاب به پیامبر (ص): رحمت از خدا و بلا از ناحیه پیامبر (ص)
الف در آیه اول تمام حسنات و سیئات به خداوند نسبت داده شده است به خاطر آن است که تمام منابع قدرت حتى قدرت‏هایى که از آن سوء استفاده مى‏شود، از ناحیه خدا است و سرچشمه قسمت‌هاى سازنده و مثبت او است، و اگر در آیه دوم "سیئات" به مردم نسبت داده شده است اشاره به همان "جنبه‏هاى منفى" قضیه و سوء استفاده از مواهب و قدرت‌هاى خدادادى است، و این درست به آن مى‏ماند که پدرى سرمایه‏اى به فرزند خود براى ساختن خانه خوبى بدهد، ولى او آن را در راه مواد مخدر و فساد و تبهکارى و یا دائر کردن خانه و مرکز فساد به کار اندازد، شکى نیست که او از نظر اصل سرمایه مدیون پدر است ولى از نظر سوء استفاده، مستند به خود او است.
ب ممکن است آیه شریفه اشاره به مسئله "الامر بین الامرین" بوده باشد که در بحث جبر و تفویض به آن اشاره شده است و خلاصه آن این است که همه حوادث جهان حتى اعمال و افعال ما خواه حسنه باشد یا سیئه، خوب باشد یا بد از یک نظر مربوط به خدا است زیرا او است که به ما قدرت داده و اختیار و آزادى اراده بخشیده است، و به همین دلیل ما در برابر اعمالمان مسئولیم، و استناد اعمال ما به خدا آن چنان که اشاره شد از ما سلب مسئولیت نمى‏کند و موجب عقیده جبر نیست. اگر سیئات و بدی‌ها داراى دو جنبه مثبت و منفى هستند، و همین جنبه منفى آن است که قیافه سیئه به آن مى‏دهد و به شکل "زیان نسبى" در مى‏آورد
ح تفسیر دیگرى که براى این دو آیه وجود دارد و در اخبار اهل بیت (علیهم السلام) نیز به آن اشاره شده : منظور از سیئات، کیفرهاى اعمال و مجازات و عقوبات معاصى است، شکى نیست که این کیفرها از ناحیه خداوند است، ولى چون نتیجه اعمال و افعال بندگان مى‏باشد از این جهت گاهى به بندگان نسبت داده مى‏شود و گاهى به خداوند، و هر دو صحیح است، مثلا صحیح است گفته شود قاضى دست دزد را قطع مى‏کند، و نیز صحیح است که گفته شود این خود دزد است که دست خود را قطع مى‏نماید!
نتیجه در جمع بین این نظریات می‌توان گفت که اگر به رحمت و نقمت از دیده آفرینش و آفریدگاری بنگریم، آفریدگاری جز خدا ندارند و هر دو از آنِ اوست و اگر این دو از نظر انگیزه‌ها بنگریم، در نزول رحمت انگیزه الهی بر استحقاق انسان غلبه کرده و تفضل خدا مایه نزول رحمت است. خطاب به پیامبر(ص) نه از این باب است نه او مرتکب خلافی می‌گردد و واکنشی به نام سیئه دامنگیر او می‌شود، بلکه این خطاب، خطاب تمثیلی است و با خطاب به او تکلیف همه امت را روشن می‌کند.

 

 

 

چرا در اسلام، کافرها نجس به حساب می آیند با اینکه برخی از آنها که از نظر نظافت و رعایت بهداشت از بعضى از مسلمانان بهترند؟!!

 

 

 

از نظر اسلام معنای نجس با معنای کثیف و آلوده یکسان نیست؛ یعنی اینطور نیست که هر چیزی که نجس بود حتما کثیف هم هست و هر چیزی که نجس نبود حتما بهداشتی و تمییز باشد. به عنوان مثال ممکن است یک آبی از نظر اسلام نجس نباشد، اما این بدان معنا نیست که این آب، پاکیزه بوده و قابل نوشیدن هم باشد؛ به عبارت واضح تر باید دانست که اگر اسلام چیزی را نجس معرفی کرد دو احتمال در مورد آن وجود دارد: یک احتمال اینست که شاید بخاطر کثیف و غیر بهداشتی بودن آن چیز باشد و احتمال دیگر آنست که شاید بخاطر علّتی غیر از کثیف و آلوده بودن باشد. و اما در مورد نجس بودن کافر، باید گفت نجاستش از نوع دوم است؛ یعنی اسلام که کافر را نجس معرفی میکند به این دلیل نیست که او را غیر بهداشتی میداند؛ بلکه شاید علّت نجس بودن او یکی از امور زیر باشد:

 

 

 

جلوگیری از تأثیر گذاری روحی و فکری کافر بر مسلمان

 

 

 

هرگاه یک مسلمان با یک کافر، مانند برادران دینى خود معاشرت داشته باشد در این صورت به حکم قانونِ «همرنگی» به رنگ آنان در می‏آید. نتیجة این معاشرتِ نزدیک، این می‏شود که رفتار و کردار کافران در روحیة مسلمانان اثر بگذارد. شکی نیست که تأثیر رفتار یک کافر که برنامة زندگى او مطابق خواست‏هاى نفسانى است، سریع‏تر و نافذتر است؛ زیرا در زندگى او، اختلاط زن و مرد، رقص، شراب، قمار، برخى از اعمال منافى عفّت و اعمال نفسانی دیگر، بی‏اشکال است و مسلّما تأثیر این عوامل، سریع‏تر از تأثیر رفتار مسلمان بر روى کافر است. البته ما منکر آن نیستیم که گاهى ممکن است معاشرت یک مسلمان، روى افراد کافر اثر بگذارد، اما بدیهی است که تأثیر این نوع معاشرت‏ها، به مراتب کمتر از تأثیر معاشرت کافر روى مسلمانان است.

 

 

 

شاید شخص دیگری باز اشکال کند و بگوید اگر یک مسلمانی واقعا ایمانی قوی و اطلاعات دینی وسیعی داشته باشد قطعا کافران در او اثر نمی گذارند و بنابراین دیگر نباید یک کافر برای او نجس باشد؛ پس این حکم اسلام برای همة افراد نبوده و فقط مختصّ مسلمانانی است که ایمان ضعیف یا اطلاعات دینی کمی دارند. در جواب این اشکال نیز باید گفت نه! احکام اسلام جنبة خصوصى ندارد و براى این که حریم آن محفوظ بماند باید عمومیّت داشته و در مورد همة افراد باشد، چرا که در غیر این صورت هرکس به بهانة اینکه ایمان قوی و یا اطلاعات دینیِ زیادی دارد با آنها معاشرت مى کند و به کلّى حریم قانون شکسته مى شود.

 

 

 

حکمت دوم: این حکم اسلام، مجازاتی است برای کافر

 

 

 

نجس شمردن کافر، مجازاتی برای اوست؛ چون کافر به خاطر کفر بخدا بزرگترین جرم را از نظر اسلام انجام داده و در نتیجه سزاوار این کیفر میباشد؛ چنانچه در مورد مسلمانهای فاسقی که مرتّب مرتکب گناهان کبیره میشوند (مانند شارب الخمر، دزد، زناکار و رباخوار) نیز در مقرّرات اسلامى محرومیت هایى هست، مثل اینکه شهادت دادنشان قبول نمى شود و از مناصبى که شرط آن عدالت است محروم مى گردند. هر چند اسلام، کافر را نجس می داند اما این بدان معنی نیست که مسلمانان نمی توانند با آنها رابطه برقرار کنند؛ نه چنین نیست، زیرا اسلام روابط اقتصادى و تجارتى و امثال آن با کفّار را با شرایط معیّنى اجازه داده، امّا اجازه نداده که رفیقِ سفره و کاسه شوند یعنى، هم خواسته از منافع آنها بهره مند گردند و هم از ضررهاى عقیدتى و اخلاقى آنان جلوگیری کرده باشد. آری مسلمانان می توانند حتی در برخی موارد خاصّ، با آنها بحث های دینی کرده و در صورت لزوم آنها را هدایت کنند.

 

 

 

بزرگترین بلا برای انسان چیست؟

 

 

 

در قرآن و روایات معصومان(ع)، امید به رحمت خداوند و سرانجام نیکو، از جهات گوناگون مورد تأکید واقع شده و از یأس و ناامیدی به شدت نهی شده است. ناامیدی از رحمت الهی را گمراهی می‌داند و می‌فرماید: چه کسی جز گمراهان از رحمت پروردگارش نومید می‌شود؟ همچنین در جایی دیگر نومیدی از رحمت خداوند را فقط شایسته کافران می‌داند و می‌فرماید: همانا جز گروه کافران، کسی از رحمت خدا ناامید نمی‌شود1.  امام علی(ع) فرمودند: بزرگترین بلا، ناامیدی است2. همچنین می‌فرمایند: در شگفتم از کسی که ناامید می‌شود، در حالی که استغفار را با خود دارد3. امام صادق (ع) در توصیف شرایط و ویژگی‌های یک انسان امیدوار و ناامید فرمود: طوری به خدا امید داشته باش که امیدت تو را بر ارتکاب گناهان جرات نبخشد و به گونه‌ای از خدا بترس که ترست تو را ناامید از رحمت الهی نکند4.  همچنین مولای متقیان علی(ع)، نومیدی، را موجب تفریط و تقصیر عنوان فرمودند5. امام ششم شیعیان همچنین نومیدی از رحمت خدا، را سردتر از زمهریر دانستند و فرمودند: آساینده‌ترین آسایش، ناامیدی از مردم است6. پیامبر مکرم اسلام(ص) در روایتی می‌فرمایند: خدای تبارک و تعالی فرمود: ای فرزند آدم! ... مردم را از رحمت خدای متعال نومید مگردان، در حالی که خودت به او امید داری7. همچنین فرمودند: روز قیامت، خداوند نومید کنندگانِ (از رحمت حق) را در حالی بر می‌انگیزد که سیاهی چهره‌شان بر سفیدی آن غالب است، پس به آنها گفته می‌شود: آنان نومید کنندگانِ از رحمت خدا هستند8. امام علی(ع) در باره اوصاف شخص ناامید این چنین فرمود: ناامیدی، صاحب خود را می‌کشد. هر ناامیدی، ناکام است. امام حسن عسگری(ع) نیز در این باره فرمودند: خدا همان است که در هنگام نیازمندی‌ها و سختی‌ها، توسط هر کس که امیدش از غیر او قطع شده است، مورد توجّه قرار می‌گیرد10.

 

 

 

منابع: 1- یوسف87 2- غرر الحکم، ح 2860 3- نهج البلاغه ح87 4- بحار الأنوار ج70 ص384 5- بحار الأنوار ج77 ص211 6- بحار الأنوار ج72 ص338 7- صحیفة الرضا ع ص43 ح14 8- بحار الأنوار، ج2 ص55 9- غرر الحکم ح6842 10- بحار الأنوار ج3 ص41

 

 

 

آرزوی سفیهانه

 

 

 

علی)ع( در جواب مردی که تقاضای موعظه کرد فرمود: لا تکن ممن یرجوا الاخره بغیر عمل از آن کسانی نباش که به زعم خودشان امید رسیدن به سعادت ابدی آخرت را دارند بدون اینکه عمل سعادت آفرین از خود نشان بدهند. به این نوع نگرش و به این راه و روش، امید و رجاء گفته نمیشود، بلکه آرزویی سفیهانه است. نهج البلاغه ح142 درست همانند آن کشاورزی که نه زمین را شخم زده و نه بذری افشانده، ولی به قول خودش میگوید امیدوارم خدا از این زمین، گندم فراوانی به من بدهد، البته درست است که خداوند میتواند تمام ریگهای بیابان را دفعتاً به دانه های گندم تبدیل کند ولی منت الهی بر این نیست، این عالم به تقدیر الهی دارای نظم و نظامی است اسباب و وسایل باید در کار باشد تا هر کسی به نتیجه مطلوب خود نایل شود. امام صادق)ع( فرمود: ابی الله ان یجری الامور الا باسبابها خداوند ابا دارد از اینکه کارها را جز به وسیله علل و اسباب آن به جریان بیندازد. بحارالانوار ج2

 

 

 

 

دلیل مصیبت‌های مومن

«یونس ابن یعقوب» از امام صادق(ع) نقل کرده است که (درخصوص مؤمنان) هر بدنی که چهل روز آسیبی به آن وارد نشود ملعون، و دور از رحمت خداوند است. گفتم: واقعا ملعون است؟ فرمود: بله. گفتم: واقعا؟ باز فرمود: بله. سپس چون امام صادق(ع) سنگینی مطلب را برای من مشاهده کرد، فرمود: ای یونس! از جمله بلا و آسیب به بدن، همین خراش پوست، و ضربه خوردن و لغزیدن و یک سختی و خطا کردن و پاره شدن بند کفش و چشم درد و مانند اینها است (نه لزوما مصیبت‌های بزرگ) مومن نزد خداوند با فضیلت‌تر و گرامی‌تر از آن است که بگذارد چهل روز بر او بگذرد و گناهان او را پاک ننماید، ولو به یک غم پنهان در دل، که او نفهمد این غم از کجا حاصل شده است. به خدا قسم، وقتی یکی از شما سکه‌های درهم را در کف دست وزن می‌کند و متوجه نقصان آن شده و غصه‌دار می‌شود، سپس دوباره وزن می‌کند و متوجه می‌شود که وزنش درست بوده، همین غصه کوتاه و گذرا، موجب آمرزش برخی از گناهان اوست.» - بحارالانوار، ج 76، ص 354

نقش حکمت و مصلحت در زندگی انسان

 

 

 

انسان هرگاه در زندگی با مصیبت و بلا مواجه می‌شود، از خود می‌پرسد: چرا این مصیبت و بلا بر سر من آمد؟ وقتی با فقر خود یا ثروت دیگری مواجه می‌شود، همین پرسش را مطرح می‌کند. یا می‌پرسد: چرا کافران وضعیت بهتری از نظر اقتصادی دارند و گویا همه دنیا در اختیار آنان است و آنان هیچ رنج و درد و مصیبت و بلایی ندارند؟ اما چرا مسلمانان و مومنان در وضعیت بد اقتصادی قرار دارند و هر چه بلا و مصیبت است بر سر اینان فرو می‌ریزد و درد‌ها و بیماری‌های آنان پایانی ندارد؟ نویسنده در مطلب پیش رو با تبیین نقش حکمت الهی و مصلحت انسانی، به برخی از این پرسش ‌ها پاسخ داده است. 
چرایی مصیبت‌‌ها و بلایا
انسانی نیست که با بیماری دست و پنجه نرم نکرده باشد؟ هر روز خود و یا دیگران را می‌بینیم که دچار مصیبتی شده‌اند و یا منطقه‌ای را می‌شنویم که زلزله و سیل و توفان زیانبار آن را دگرگون کرده و برف سهمگین خسارت سنگینی را بر منطقه و اهالی آن وارد ساخته است؟ البته بسیاری از این بلایا را به عنوان بلایای طبیعی به حساب می‌آوریم و به سادگی از کنار آن می‌گذریم و در نهایت اگر سرزنشی بکنیم آن را نثار مسئولان و دولتمردان می‌کنیم که چرا سیل‌بندی نزده‌اند؟ خانه‌های ضد زلزله طراحی و اجرا نکرده‌اند؟ گزارش درست از وضعیت و پیش‌بینی آب و هوای ارایه نداده‌اند؟ چرا پس از بلایا اقدامات تامینی مناسبی به اجرا نگذاشته‌اند و امداد و نجات به درستی و به هنگام نبوده است؟ اما وقتی خودمان دچار بیماری و نقص در اموال و انفس می‌شویم و فرزند و پدر و مادر و همسری می‌میرد و یا به بیماری سخت درمانی گرفتار می‌شویم، می‌پرسیم: خدایا چرا من؟ این چه مصیبت و بلایی بود که بر سر من آمده است؟ هرگاه از نظر وضعیت مالی با بحران مواجه می‌شویم و یا ازنظر اقتصادی جزو اقشار کم درآمد و آسیب‌پذیر جامعه محسوب می‌شویم و عنوان مستضعف و فقیر و ندار و مسکین به پیشانی ما می‌خورد، باز می‌پرسیم: آخر چرا من؟ چه گناهی کرده‌ام که فقیر و فقیرزاده به دنیا آمده‌ام؟ آخر گناه دیگری به نام من باید نوشته شود و مجازات و تنبیه شوم. اگر گنه کرد در بلخ آهنگری چرا به شوشتر زنند گردن مسگری؟
نقش مشیت و حکمت الهی در تقدیرات 
قرآن به این سوالات پاسخ‌های چندگانه‌ای داده است. بخشی از پاسخ قرآن به حوزه مشیت و حکمت الهی باز می‌گردد و بخشی دیگر نیز به حوزه مصلحت انسانی.
 بر اساس آموزه‌های قرآنی، نظام هستی بر پایه نظام احسن طراحی شده و مدیریت می‌شود که برتر از آن در نظام مادی و دنیوی امکان پذیر نیست؛ به این معنا که از سوی فاعل هیچ کم و کسری نیست؛ زیرا اگر نظام برتر و بهتری می‌توانست تحقق یابد و خداوند خالق یکتا و یگانه آن را نساخته باشد، این می‌بایست یا به 1. جهل الهی؛ 2.یا عجز الهی؛ 3.یا بخل الهی بازگردد، در حالی که خداوند جاهل و عاجز و بخیل نیست؛ بلکه خداوند عالمی است که جهلی در او نیست، قادر و توانایی است که عجز و ناتوانی در وی راه نمی‌یابد، بخشنده‌ای است که بخلی در او نیست. پس باید علت را در جایی دیگر یعنی در قابل جست‌وجو کرد و در آنجا یافت؛ زیرا این قابل است که نمی‌تواند از پرتو انوار رحمت و احسان الهی بهتر از این کسب کند. به سخن دیگر،انوار لطف خداوند همانند خورشید ،یکسان بر هستی می‌تابد و هر کسی به میزان توان و ظرفیت خود از آن بهره می‌گیرد. قرب و بعد و اموری چون این موجب می‌شود که بهره‌مندی چیز‌ها از این تابش نور الهی گوناگون و متنوع باشد. به هر حال گیر در قابلیت گیرنده‌های رحمت و احسان الهی است نه در فاعلیت خداوند.
خداوند نظام احسن دنیا را به عنوان مقدمه برای زندگی ابدی قرار داده و بیان کرده که این نظام هرگز یک نظام اصیل و کمال نیست؛ زیرا ظرفیت و قابلیت آن را دارا نیست. بر اساس آموزه‌های قرآنی، نظام هستی و نظام دنیوی بر اساس حکمت الهی سامان یافته و دارای هدفی عالی و متعالی است که خداوند برای آن تعریف و تعیین کرده است. از این رو بار‌ها در قرآن می‌فرماید آفرینش، هدفمند و دارای غایت است.(مومنون، آیه 115) البته باید یادآور شد که خداوند غایت ندارد، بلکه آفرینش غایت و هدف دارد.
 خداوند براساس غایت و هدف حکیمانه‌ای که برای هستی تعریف کرده و دنیا را مقدمه آخرت قرار داده به طوری که وقتی به نظام دنیا نگاه می‌شود نسبت به نظام آخرت همانند بازی کودکانه‌ای است(انعام، آیه 32) ولی انسان باید بداند که هر چیزی در این نظام بازیگونه دنیا نیز بر اساس حکمتی است که خداوند آن را برای خلق در نظر گرفته است.
پس هر چیزی باید با خواست و مشیت و اراده الهی حرکت کرده و در جا و مکان مناسب خود قرار گیرد که از آن به عدالت یاد می‌شود. این نظام عادلانه مقتضی آن است که هر چیزی به مقداری که خداوند برای آن در نظر گرفته از نعمت‌های الهی بهره‌مند شود. این گونه است که حکمت، مشیت الهی را مدیریت می‌کند و مشیت الهی اراده الهی را و همچنین اراده الهی قدر الهی را و سپس قدر الهی قضای الهی که در نهایت به شکل امضا در هستی تحقق می‌یابد.
 امام کاظم (ع) فرمودند:خداوند سبحان چیزی را امضاء و اجرا می‌کند که قضایش را رانده باشد و قضای چیزی را می‌راند که تقدیرش کرده باشد و چیزی را مقدر می‌سازد که اراده کرده باشد. پس مشیت او به علم او و اراده‌اش با مشیتش و تقدیرش با اراده‌اش و قضایش با تقدیرش و امضایش با قضایش صورت می‌گیرد. در نتیجه رتبه علم او مقدم بر مشیت او و مشیت او در مرتبه دوم [مقدم بر اراده او] و اراده او در مرتبه سوم [و مقدم بر تقدیر او] و تقدیر او بر اساس قضایش به اجرا در می‌آید. (صدوق، توحید، ص 334) پس هر چیزی که در جهان اتفاق می‌افتد بر اساس حکمت الهی است که مشیت، آن را شکل می‌دهد و همچنین هر چیزی به مشیت الهی در جهان بر اساس مقدرات تعیین شده رخ می‌دهد که بر اساس حکمت الهی تقدیر و اندازه شده است.(قمر، آیه 49؛ طلاق، آیه 3؛ اعلی، آیات 1 تا 3)
نقش مصلحت انسانی در مقدرات الهی
پس علت نخست در تقدیرات و مقدرات همان حکمت الهی و مشیت خداوندی است. اما غیر از این نیز علت دیگری نیز برای مقدرات است که از آن به مصلحت انسانی تعبیر می‌شود. مصلحت واژه گرفته شده از صلح است. صلح ضد فساد (لسان العرب، ج 7، ص 384) به معنای فاقد نقص و خلل است. به این معنا که چیزی با چیزی چنان تناسب و سازگار است که خلل و نقصی را موجب نمی‌شود. اینکه گفته می‌شود صلح برقرار شد به معنای از میان رفتن فسادی است که موجب نفرت و بیزاری دو طرف شده و تناسب و سازگاری را از میان برده است. از همین رو در تعریف صلح نیز گفته اند: صلح، از بین بردن نفرت بین مردم است.(مفردات الفاظ قرآن کریم، ص 489، «صلح») امر نیک و خیر را از همین رو عمل صالح گفته‌اند چون دارای تناسب و سازگاری با خلق و خوی انسان و موافق طبیعت و نیز حکمت آفرینش است و انسان نسبت به آن بیزار نیست و نفرتی ندارد.
پس مصالح انسانی هر آن چیزی است که برای انسان مفید و سازنده و با او و هدفش سازگار است وانسان از آن نفرتی ندارد و نقص و فسادی را موجب نمی‌شود. از همین رو همواره مصلحت با مفسده به کار می‌رود و مثلا گفته می‌شود که احکام در اسلام بر اساس مصالح و مفاسدی است که در متعلقات حکم وجود دارد.
خداوند بر اساس این عنصر است که مصالح انسانی را تعیین و مشخص می‌کند. از آیات قرآنی به دست می‌آید که انسان گاه چیزی را مصلحت می‌داند که مفسده است و چیزی را مفسده می‌شمارد که برای او مصلحت است؛ چنانکه می‌فرماید: وَعَسَى أَن تَکْرَهُواْ شَیْئًا وَهُوَ خَیْرٌ لَّکُمْ وَعَسَى أَن تُحِبُّواْ شَیْئًا وَهُوَ شَرٌّ لَّکُمْ وَاللّهُ یَعْلَمُ وَأَنتُمْ لاَ تَعْلَمُونَ؛ و بسا چیزی را خوش نمی‌دارید و آن برای شما خوب است، و بسا چیزی را دوست می‌دارید و آن برای شما بد است، و خدا می‌داند و شما نمی‌دانید.(بقره، آیه 216)
علت این گرایش اشتباه و خطا در انسان در جهل او نسبت به لوازم قریب و بعید هر چیزی است. از آنجایی که انسان لوازم همه امور را نمی‌شناسد یا نمی‌داند یا غافل است و نیز به خاطر آنکه عواقب هر چیزی را نمی‌شناسد، به امور و چیزهایی گرایش می‌یابد که برای او مفسده است و تنها به گمان و خیال مصلحت، خواهان آن می‌شود و هنگامی که به دست آورد در آن زمان است که تازه در می‌یابد که اشتباه و خطا کرده و آن چیز جز مفسده برای او ثمری ندارد.
 مصالح انسانی از نظر خداوند گاه اقتضا می‌کند که چیزی را از او بگیرد و چیز دیگری را به او بدهد. این گرفتن‌‌ها و دادن‌‌ها بر اساس یکی از دو اصل حکمت و مصلحت است. از همین رو بسیاری از چیزهایی که انسان در زندگی با آن مواجه می‌شود، یا در قالب حکمت می‌گنجد یا در قالب مصلحت مفهوم می‌یابد. بر همین اساس خداوند در آیات قرآنی از کیفر دنیوی به عنوان عامل بازدارنده و بیدار کننده یاد می‌کند تا انسان عبرت گیرد و مسیر درست را انتخاب کند. در حقیقت مصلحت آن است که در همین دنیا بیدار شود و در جهت حکمت الهی رفتار و عمل کند و سعادت ابدی را برای خود رقم زند. البته برخی از امور از جمله مصیبت‌‌ها و بلایا در قالب ابتلائات و امتحانات الهی است. هدف از این امتحانات دست یابی به اموری از جمله ظرفیت بخشی به انسان است؛ زیرا انسان تنها در سایه فشار و سختی است که ظرفیت‌‌ها و توانمندی‌های خود را آشکار می‌کند و به منصه ظهور و فعلیت می‌رساند. پس گاهی مصلحت در این است که مصیبت و بلایی را انسان تجربه کند تا استعدادها و توانایی‌های خود را شکوفا سازد؛ چرا که در مشکلات است که به فکر چاره می‌افتد و این احتیاجات و فشارهاست که مادر اختراعات و اکتشافات و مانند آنهاست.
عملکرد بد انسان، عامل بیشتر بلایا
بر اساس آموزه‌های قرآنی بیشتر بلایا و مصیبت‌هایی که انسان گرفتار آن است برخاسته از رفتار و کردار بد و زشت خودش است؛ در حقیقت دستاوردهای خودش است که به او باز می‌گردد.(روم، آیات 36 و 41؛ قصص، آیه 47؛ شوری، آیات 30 و 48) و تنها برخی از بلایا در قالب حکمت ابتلا و سنت امتحان و یا مصلحت‌های دیگر به انسان می‌رسد.(آل عمران، آیه 14؛ عنکبوت، آیات 2 و 3) مصیبت‌هایی که در قالب حکمت و مشیت و مصلحت الهی بر حسب ظاهر بلا بشمار می‌رود، در باطن یک رحمت است که اهل دل به آن الطاف خفیه الهی می‌گویند.(بقره، آیه 216) در یک کلام همه بلایا و مصیبت‌‌ها از جانب خداوند و به اذن و مشیت اوست(تغابن، آیه 11) ولی بیشتر آنها به سبب بازتاب اعمال ماست و تنها برخی اندک از آنها در قالب سنت امتحان است؛ چرا که سنت امتحان تنها به مصیبت و کمبود و نقص نیست، بلکه گاه به دادن نعمت‌‌ها انجام می‌گیرد؛ به این معنا که خداوند همان طوری که برخی را با ندادن و فقر و مانند آن می‌آزماید، عده‌ای را هم با ثروت و قدرت و دارایی آزمایش می‌کند. پس نه دادن خداوند اکرام ثروتمند و قدرتمند است نه ندادن خداوند به فقیر اهانت به اوست.(فجر، آیات 15 و 16) از نظر قرآن آزمون به ثروت و قدرت و دارایی بدتر و سخت‌تر از فقر و نداری است؛ زیرا باید همه حقوق دیگران را ادا کند و کوچک‌ترین کوتاهی، عذاب دنیوی و اخروی و خشم و غضب الهی را به همراه خواهد داشت.
خداوند در آیه 43 سوره انعام می‌فرماید که مصیبت‌‌ها و بلا‌ها بدون حکمت و بدون ملاک و مصلحت نیست. یکی از مصالح و حکمت‌های مصیبت و بلایا گرایش دادن مردم به دعا و تضرع است. بنابراین، برای رفع آنها، دعا و تضرع به درگاهش مطلوب است.خداوند می‌فرماید: فَلَوْلا إِذْ جَاءهُمْ بَأْسُنَا تَضَرَّعُواْ ؛ پس چرا وقتی بلا و سختی ‌ها به سوی آنان می‌آمد، تضرع نکردند. ( انعام آیه 43) خداوند کسانی را که به هنگام دیدن بلا و مصیبت تضرع و زاری و به درگاه خداوند دعا و انابه نمی‌کنند سرزنش می‌کند و می‌فرماید اگر این کار را می‌کردند بلا برداشته می‌شد، چنانکه از قوم یونس برداشته شد،(یونس، آیه 98) مگر آنکه اینان سنگدل شده باشند و برای همین هنگام بلا دعا و تضرع نمی‌کنند.(انعام، آیه 43)
صبر در مصیبت نیز کارگشاست. یکی از یاران رسول گرامی «ص» طفلی بیمار داشت و در زمانی که او در بیرون از خانه مشغول کار بود، آن طفل از دنیا رفت. مادر فرزند ابتدا گریه کرد، ولى وقتى متوجه بازگشت همسر خود شد، فرزند را به کناری گذاشت و خود را آماده پذیرایى از شوهر کرد و مثل همیشه با چهره‌اى متبسم با همسرش روبه‌رو شد و حرفی از مرگ طفل به او نزد. سحرگاه و بعد از نماز شب که مرد براى نماز صبح به مسجد مى‌رفت، آن زن صبور به او گفت: اگر کسى به تو امانتى بدهد و سپس آن را طلب کند، آیا آن را پس مى‌دهى یا نه؟ جواب داد: آرى پس مىدهم. آنگاه زن اضافه کرد: خداوند امانتى به ما داده بود و دیروز هم او را از ما گرفت. پس از نماز با نمازگزاران به منزل برگرد تا فرزندمان را به خاک بسپاریم. آن مرد به مسجد رفت و پیامبر اکرم «ص» که گویا منتظر آمدن او بودند، هنگام ورود او فرمودند: «مبارک باد دیشب تو». پس از مدتی آن زن صبور فرزند دیگری به دنیا آورد که در تاریخ می‌خوانیم خود او و فرزندانش بسیار صالح و نیکوکار و از قاریان قرآن بودند.( مسکن‏الفؤاد، ص 66)
 کوتاه سخن آنکه انسان باید بداند که در هر حادثه ناگوار و ناخوشایند و بلای ناخواسته‌ای که برای او پیش می‌آید خیری نهفته که ممکن است دیر یا زود متوجه آن بشود و یا هیچگاه برای او آشکار نشود و لذا بایستی در هر بلا و مصیبت و سختی بگوید: الخیر فی ما وقع؛ یعنی در هرچه اتفاق افتاد خیری بوده است.