آیا به محض دیدن فساد یا نقصان در اجرای احکام اسلام در جامعه باید حکومت را مقصر دانست؟
۱- آگاهی از مبانی و قواعد دینی یک تصمیم:
منتقد ناصح کسی است که عالمانه یقین کند که آن عملکردی که مورد انتقاد قرار میدهد، به لحاظ تعالیم دینی واقعاً رفتار ناحقی بوده است. این مسأله اگر چه در ظاهر ساده به نظر میرسد، اما در شرایط واقعی و عینی، پیچیده میشود. یکبار خطای شخص از نوع اموری است که فسق آشکار محسوب میشود، مانند شرابخواری و…؛ که بحثی در آن نیست؛ و قبلا دیدیم که در این گونه موارد، حکومت، حکومت یزیدی محسوب میشود و امام حسین علیهالسلام میفرماید در چنین شرایطی هر مومنی (نه فقط علمای دین و…) موظف به قیام است: «لیرغب المومن فی لقاء ربه محقا».
اما آنچه غالبا در جامعه دینی مطرح میشود، به این وضوح نیست و عملکردهای مسؤولان حکومتی، اگر اهل فسق آشکار نباشند، پیچیدگیهایی دارد که تحلیل آن اغلب نیازمند اجتهاد است. آنچه موجب پیچیدگی مطلب میشود، ندانستن حکم تکتک مسائل نیست، بلکه تشخیص حکم مسالهای است که از زوایای متعدد، ابعاد مختلف پیدا کرده و لذا در ظاهر مشمول چند حکم مختلف میگردد. مثلا در بسیاری از موارد، شخص به دلایل «اهم»، مجبور میشود «کار مهم» را ترک کند ویا به خاطر یک مصلحت بالاتر، یک رفتاری را که به خودی خود حتی گناه کبیره است انجام دهد. مثال فردی آن، همان دروغ مصلحت آمیز برای نجات جان یک انسان بیگناه است. اما موارد اجتماعی آن بسیار پیچیدهتر است و اینکه اهم چیست و مهم کدام است، اغلب بسادگی معلوم نمیشود و غالبا نیازمند آگاهی جامعی، نه فقط از دستورات دین، بلکه از سیره معصومین؛ و نیازمند اجتهادی، نه فقط در احکام، بلکه در موضوعات است. عدم برخورداری از این آگاهیها همواره اعتراضات نابجایی را در لوای دین و دینداری پدید آورده است:
قرآن کریم حکایت میکند که یکبار مسلمانان به خاطر فتنه کفار، در ماه حرام شروع به جنگ کردند و در این موقعیت عدهای از دینداران معترض شدند که مگر در اسلام، جنگ در ماه حرام، حرام نیست، پس چرا ما اقدام به جنگ کردهایم؟ قران کریم توضیح میدهد که البته جنگ در ماه حرام گناه کبیره است، اما دفع این فتنه مهمتر بوده و لذا انجام آن گناه کبیره جایز شده است. (سوره بقره، آیه ۲۱۷)
در این گونه موارد است که جایگاه و اهمیت اجتهاد بخوبی آشکار میشود؛ شخص باید بتواند با آگاهی عمیق از قرآن کریم و سیره معصومین تشخیص دهد که واقعا وظیفهاش در آن شرایط چیست. این تشخیص بقدری ظرافت دارد که گاه وظیفه امام و ماموم نیز متفاوت میشود؛ که چنین مواردی اجتهادی بسیار عمیق طلب میکند. نمونه آن را میتوان در جریان غصب خلافت مشاهده کرد: خود امام علیهالسلام به دستور پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم موظف به سکوت بود، اما حضرت زهرا سلام الله علیها چنین وظیفهای نداشت؛ و توانست بدون اینکه مصلحت نظام اسلامی (احتمال خطر حمله دشمن خارجی به جامعه نوپای اسلامی، که حضرت علی علیهالسلام به خاطر این خطر سکوت کرد) را به خطر اندازد، چنان اعتراض کند که هم اصل حکومت یک مقوله دینی قلمداد شود، هم مشروعیت حکومت آنها زیر سوال رود، و هم هیچ دشمن خارجی نتواند با بهانه قرار دادن اعتراضات ایشان، کلیت نظام را دچار تنش کند؛ یعنی استفاده از سبک گریه، که نه فریادی است که بهانه به دست دشمن دهد و نه سکوتی است که خواب را بر مردم روا دارد. (در جای دیگر درباره این سبک اعتراض سیاسی حضرت زهرا توضیح دادهام، با عنوان: فریاد در سکوت، هفتهنامه پنجره، ش۴۲)
۲- آگاهی همه جانبه نسبت به شرایط تصمیمسازی:
دانستن مبانی و قواعد دینی تصمیمگیری، بهتنهایی برای قضاوت در مورد یک واقعه کافی نیست، بلکه باید شرایط واقعی عمل نیز از همه ابعاد مورد ملاحظه قرار گیرد. بسیار رخ داده که با حفظ قواعد واحد، دانستن یا ندانستن برخی از اطلاعات جزیی، موجب میشود که تصمیمها و اظهارنظرهای کاملاً متفاوتی ابراز گردد. این مطلب را میتوان با یک مثال ساده توضیح داد. اگر ما ببینیم که: «میله نازکی را در دستان کسی فرو میکنند»؛ خواهیم گفت: او را آزار میدهند. اما اگر متوجه شویم که بر سردر اتاقی که این کار انجام میشود نوشته شده «ترزیقات»؛ خواهیم گفت: به او خدمت میکنند. اگر این بار در ورودی ساختمان مربوطه، تابلوی «ساواک» را مشاهده کنیم؛ خواهیم گفت: «او را شکنجه میکنند»؛ و اگر ببینیم عدهای با تجهیزات مختلف فیلمبرداری در آن محیط در رفت و آمدند؛ خواهیم گفت « نه خدمت است نه شکنجه، بلکه فیلم بازی میکنند.» در اینجا با اینکه قاضی یک نفر است و یک مبنای فکری واحد دارد، اما اضافه شدن هر اطلاع جدیدی موجب تغییر رای و نظر وی میشود.
بسیار پیش میآید که افراد قواعد دینی را میدانند، اما چون اطلاعات ناقص یا نادرستی دارند، تحلیلها و انتقادات ناصوابی را مطرح میکنند. نمونه این را حتی در مورد برخی از بزرگان شیعه میتوان مشاهده کرد، مانند حجربنعدی، که امام حسن علیه السلام را به خاطر صلح با معاویه مذمت کرد. صلح و جنگ یک قواعد کلی دینی دارند، اما اینکه در شرایط خاص باید با معاویه جنگید (زمان حضرت امیر علیهالسلام) یا با او صلح کرد (زمان امام حسن علیهالسلام) نیازمند داشتن اطلاعات کافی از شرایط تصمیمگیری است که گاهی برخی از نزدیکان امام معصوم نیز از آنها بیاطلاعند.
۳- آگاهی از وضعیت اجرای تصمیم:
گاه در یک حکومت دینی ممکن است خلافی صورت گیرد که انسان هم به لحاظ حکم مساله و هم به لحاظ شرایط خارجی، یقین به خطا بودن آن واقعه پیدا کند؛ اما آیا همین مقدار برای انتساب آن به یک مسئول مافوق کافی است؟ در واقع، در خصوص اظهارنظر در مورد تصمیمهای کسی که تصمیمهایش با واسطه اجرا میشود، باید بررسی کرد که آیا آنچه رخ داده، واقعا تصمیم او بوده یا خیر؟ این مسأله در بحث ما از آن جهت اهمیّت پیدا میکند که در هر حکومتی (و بلکه در هر سازمانی)، بین خواستِ سران حکومت و آنچه در عمل اتفاق میافتد، ارادههای فراوانی فاصله است که در مسیر انجام کار، هریک از آن ارادههای انسانی ممکن است موافق آن کار نباشند و در انجام آن کار، کارشکنی یا اهمال کنند. ضمنا این سخن هم صحیح نیست که بگوییم «اگر نمیتواند افراد تحت خویش را به گونهای مدیریت کند تا همه کارها آن طور که مطلوب است، پیش برود، خوب، کنار بکشد». برای نشان دادن بطلان این سخن، یک شاهد تاریخی میاورم.
حضرت امیرالمؤمنین علیهالسلام وقتی در اواخر حکومت خویش با این اعتراض مواجه میشوند که چرا نتوانسته بسیاری از بدعتهایی را که قبل از ایشان در جامعه پیدا شده، رفع کند، در خطبه مفصلی به همین نکته فوق اشاره میکنند؛ یعنی عدم همراهی همراهان (اصحاب و لشکر خود حضرت)، و اینکه ایشان مصلحت حفظ وحدت مورد نیاز برای تداوم نظام اسلامی را بالاتر از انجام آن مواردی که مورد اعتراض واقع شده بود، میدیدند (کافی، ج۸، حدیث ۲۷، ص۹۱-۹۵). جالب اینجاست که در میان آن موارد، برخی از اموری به چشم میخورد که ایشان در ابتدای حکومت صریحا وعده انجام آنها را داده بودند؛ مانند برگرداندن اموالی که جزء قطائع عثمان (بذل و بخششهای ناحق وی) بوده و در مهریه زنان واقع شده است (نهجالبلاغه، حکمت۱۵). آیا میتوانیم بگوییم نعوذبالله حضرت در ابتدای خلافت فقط برای جلب آراء عمومی این سخنان را فرموده یا اینکه باید گفت شرایط خارجی تصمیمگیری اجازه انجام آن کارها را نمیداده است؟ آیا چون این امکان برای حضرت مهیا نشده، میپذیرید که کسی بگوید «اگر نمیتواند، خوب، کنار بکشد»؟
خلاصه کلام اینکه برای منتقد ناصح بودن برای حکومت باید صادقانه دنبال حقیقت بود و از سادهانگاری اجتناب کرد، یعنی:
اولاً باید مجتهدانه مبنای دینی مسأله معلوم شود و اینکه هرکسی بگوید «به نظر من میرسد فلان رویه درست یا نادرست است» کفایت نمیکند؛
ثانیاً تطبیق بر شرایط با آگاهی کامل انجام شود؛ یعنی واقعاً مطمئن باشیم زاویه مهمتری در آن مساله در کار نبوده است که آن تصمیم اتخاذ شده؛ و
ثالثاً بررسی شده باشد که آنچه در عالم خارج رخ داده واقعاً اراده و خواست مثلا شخص ولیفقیه بوده است و سادهلوحانه گمان نکنیم که او باید دائماً تمامی افراد را عوض کند، چرا که او با همین انسانهای جایزالخطا میخواهد رهبری خود را اعمال کند.
... حجت الاسلام دکتر حسین سوزنچی