یک
نماز داراى آثار و فواید فراوانى است. یکى از آنها، نهادینه کردن ارزشها و تمرین پیوسته پاکىهاست. یاد خدا، بزرگترین ارزش است و نمازهاى پنجگانه، این ارزش را در قلوب همگان نهادینه مىکند.
حفظ حجاب و پوشش اسلامى براى زنان نیز یک ارزش گرانبها و تعیین کننده است. خداوند متعال، تمرین و یادآورى پیوسته آن را براى زنان، در نماز، واجب کرده است؛ تا همواره بر حفظ آن پایدار باشند.
دو
وجود پوششى یکپارچه براى تمام بدن و داشتن پوششى مخصوص براى نماز، توجه و حضور قلب انسان را بیشتر مىکند و از پراکندگى خاطر مىکاهد و ارزش نماز را صد چندان مىکند.
سه
داشتن پوشش کامل در پیشگاه خداوند، نوعى ادب و احترام به ساحت قدس ربوبى است. از اینرو، براى مرد نیز در بر داشتن عبا و پوشاندن سر در نماز، مستحب است و همین ادب حضور در پیشگاه الهى، زمینهساز حضور معنوى و بار یافتن به محضر حق مىشود.
چهار
حکم پوشش در نماز، با حفظ حجاب در برابر نامحرم، تفاوتهایى دارد و با آن، قابل مقایسه نیست؛ به عنوان مثال، پوشاندن روى پا در برابر نامحرم، واجب است؛ ولى در نماز- بدون حضور نامحرم- واجب نیست.
مانتویی بیآرایش به از چادری با آرایش….
و حجاب آمد تا زینت ها پوشش داده شوند….
که اسلام در برون از خانواده آرایش ندارد...
و حجاب آمد تا زیبایی حیا را به رخ کشد، نه زیبایی رخ ات را….
و تو باید بدانی که بی حجابِ بی آرایش در این آشفته بازار، خیانتش کمتر است به اسلام تا باحجاب با آرایشی که موجی قوی از خود نماییِ آمیخته با سراب حیا را به همراه دارد….
که تو برای مردان حیادوست ملیح تری…
و تو رسما مانکنی در دنیای باحجابها هستی که هر روز به واسطه علاقه ذاتی انسان به جلوهگری، قلقلک می دهی دیگر دخترانمان را برای مهاجرت معکوس از چادر خاکی حضرت زهرا به سمت چادرهای ذاتاً دکولته…
و تو باید بدانی همانها که سالها صبوری کردند و خرج، تا مانتوهایمان را کوتاه، تنگ و باز کنند، همانها امروز قد چادرت، رنگش و آستینهایش را نشانه گرفته اند و به تو یاد دادهاند که رهایش کنی و آن را به باد بسپری، که نمایان شود زیر آن…
چه جلوه گری ماهرانهای، انگار شنلی بر روی لباس شاد زیر آن بر سر کشیده باشی و همچون پرنسسی متین عرضه شوی…
حجابت ارزش دارد…چادری را که بر سر کشیدی ارزش دارد….حفظ کن ارزش خود را و ارزش چادر را….
خواهرم…همان چند تار مو را هم در زیر سیاهی چادر نگاه دار تا در چشم خدا رو سیاه نشوی….
نمی گویم چادرت را کنار بگذار….می گویم آرایشت را برای دیگران جلوه نده…..همین
میدانید درد کجاست...؟
درد اینجاست که :
برهنگی مد شده و "نجابت و حیا خز"..!!
درد اینجاست که برهنگی شده "روشن فکری"..و نجابت و حیا شده "امل بازی"
درد اینجاست که به برهنگی میگویند "آزادی"
و حالا تو...
تصویرت در شبکه اجتماعی با چادر و روسری و لبخندی ملیح و نگاهی که سراسر ناز است
پیش چشم هزاران نامحرم لایک می خورد
و تو نوشته ای که : افتخار می کنم که محجبه ام
کمبود محبتت را به اشتراک بگذار با نامحرمان که آنان این برهنگی افکارت را هزاران لایک خواهند زد
تاسف بار است حال و روز کسی که تشنه نگاه دیگران است.
اولاً
تخمه پوک، هیچ گاه سبز نمىشود و نماز بدون حضور قلب، تخمه پوک است. نمازى سبب دورى انسان از مفاسد مىشود که با حضور قلب باشد وگرنه حرکت لب و کمر چنین خاصیّتى را ندارد.
اگر مدرسه و دانشگاه به انسان رشد علمى مىدهد به این معنا نیست که هرکس به مدرسه و دانشگاه رفت به آن رشد مىرسد، بلکه به این معناست که مدرسه و دانشگاه بستر رشد است به شرط آنکه با جدّیّت درس بخوانید و آنچه را مىخوانید بفهمید. نماز نیز اگر با اصول و شرایطى که دارد اقامه گردد، مانع فحشا و منکر مى شود.
«اِنّ الصّلوةَ تَنهى عن الفحشاءِ و المُنکر»( سوره عنکبوت، آیه 45)
ثانیاً
نمازگزارى که گاهى خلاف مى کند، اگر اهل نماز نبود خلافش بیشتر بود، زیرا همین نمازگزار براى صحیح بودن نمازش مجبور است بدن و لباسش پاک باشد، لباس و مکانش از مال مردم نباشد و همین مقدار مراعات احکام و مسائل، سبب دور شدن او از برخى گناهان و منکرات مى شود، همان گونه که پوشیدن لباس سفید، انسان را از نشستن روى زمین آلوده باز مى دارد.
پس از حادثه کربلا حضرت زینب (س)، حدود یک سال و شش ماه زندگى کرد. حضرت در کاروان اسیران، همراه دیگر بازماندگان قافله کربلا به کوفه و سپس به شام برده شد. اگر چه رهبرى بازماندگان بر عهده امام سجاد بود، زینب کبرى (س) نیز سرپرستی را برعهده داشت.
سخنرانى قهرمانانه زینب (س) در کوفه، موجب دگرگونی افکار عمومى شد. وى در برابر نعره مستانه عبیدالله بن زیاد، آن گاه که به پیروزیش مى نازید و مى گفت: "کار خدا را با خاندانت چگونه دیدى؟!" با شهامت و شجاعت و صف ناپذیرى گفت: جز زیبایى چیزى ندیده ام. شهادت براى آنان مقدر شده بود. آنان به سوى قربانگاه خویش رفتند به زودى خداوند آنان و تو را مى آورد تا در پیشگاه خویش داورى کند».(1)
آن گاه که ابن زیاد دستور قتل امام سجاد را صادر کرد، زینب (س) با شهامت تمام، برادر زاده اش را در آغوش گرفت و گفت: اگر خواستى او را بکشى مرا هم بکش. به دنبال اعتراض زینب (س)، ابن زیاد از کشتن امام پشیمان شد.(2)
کاروان آزادگان به دمشق رفت. در شام نیز زینب (س) توانست افکار عمومى را دگرگون نماید. جلسه اى یزید به عنوان پیروزى ترتیب داده بود و در حضور بازماندگان واقعه کربلا، سربریدة حسین (ع) را در تشت نهاد و با چوبدستى به صورتش مى زد، زینب کبرى (س) با سخنرانى خویش غرور یزید را در هم کوفت و او را از کرده خویش پشیمان کرد. سرانجام یزید مجبور شد کاروان را با احترام به مدینه برگرداند.
در مدینه نیز زینب (س)، پیام آور شهیدان، ساکت ننشست. او با فریادش مردم مدینه را بر ضد حکومت یزید شوراند. حاکم مدینه در پى تبعید حضرت زینب (س) برآمد. به نوشته برخى حضرت به شام سفر نمود و در همان جا درگذشت. برخى دیگر گفته اند: حضرت به مصر هجرت نمود و در تاریخ پانزدهم رجب سال 62 هجرى درگذشت.(3)
برخی معتقدند بعد از ورود کاروان اهل بیت(ع) به مدینه، دلیل روشنی نداریم که حضرت زینب از مدینه بیرون رفته باشد، بنابر این در مدینه درگذشت و در قبرستان بقیع دفن شد، اما مکان دفن او در بقیع مشخص نیست، همان طور که شخصیتهای بزرگ دیگری از اهل بیت(ع) در بقیع مدفون هستند و مکان قبر آنان مشخص نمیباشد.(4)
دربارة مدت اسارت مدت اسارت حضرت زینب و حرکت آنان از شام به مدینه، مرحوم دکتر آیتی بر این باور است که تاریخ حرکت اهل بیت به شام، هنگام رسیدن آنان به دمشق، مدت توقف اسیران در مرکز حکومت یزید، تاریخ حرکت آنان از دمشق به مدینه و هنگام ورود آنان به مدینه، به درستی معلوم نیست.(5)
برخی نوشتهاند که سر مطهر امام حسین(ع) روز اوّل صفر به شام رسید و چند روز بعد اسیران وارد شام شدند.(6) روز هشتم ورود اهل بیت(ع) به شام یزید آنان را احضار کرد و بین ماندن در شام یا رفتن به مدینه آزاد گذاشت، که آنان رفتن به مدینه را انتخاب کردند.(7)
----------------
پینوشتها:
1ـ لهوف، ص 218؛ مقرم، مقتل الحسین، ص 324؛ ارشاد، ج2، ص 144.
2ـ ارشاد، ص 116 117؛ بحار الانوار، ج 45، ص 117.
3ـ زینب پیامآور عاشورا، سید عطاءالله مهاجرانى، ص 287، 347 348 352.
4ـ اعیان الشیعه، ج 7، ص 140.
5 – علی نجاتی، قطعهای از بهشت، ج2، ص 607.
6 – علامه شعرانی، دمع السّجوم، ترجمه نفس المهموم، ص 287 – 289.
7 – همان، ص 534.
منبع: اسک دین
سه تا سخنرانی خیلی خوب از استاد پناهیان
درباره رابطه دختر و پسر و منطق لذت با حجم کم برای دانلود
.
رابطه دختر و پسر 1
http://s3.picofile.com/file/7576767632/D_P_1.mp3.html
.
رابطه دختر و پسر 2
http://s2.picofile.com/file/7576777632/D_P_2.mp3.html
.
منطق لذت
http://s2.picofile.com/file/7920890963/MantegheLezzat_panahiyan.mp3.html
گو هارا، خواننده پاپ و بازیگر کرهای که اردیبهشت سالجاری نیز دست بهخودکشی ناموفق زده بود، سرانجام با اقدام مجدد برای خودکشی جان باخت.
به گزارش اقتصادآنلاین به نقل از همشهری، خودکشی این ستاره پاپ و دنیای سینما درحالی روی داد که بسیاری از جوانهای کرهای و غیرکرهای در شبکههای مجازی آرزو میکردند جای او بودند. بازی اودر مجموعه تلویزیونی کرهای «شکارچی شهر»(۲۰۱۱) بر شهرتش افزوده بود.
سلام.
سوال د:
حدیث داریم که میگه اگر قرار بود به غیر از خدا سجده کنیم، خدا به زن دستور میداد که به شوهرش سجده کنه.
من اولش گفتم این انصاف نیست اما ازونجاییکه به عدالت خدا ایمان دارم
توی منصفانه بودنش شک ندارم اما دلیلشو نمیدونم.
شما اگر میدونید راهنماییم کنید
ممنون
...............
سلام
اول از سوال زیبا و دقیقتون تشکر می کنم
جواب :
1.حکمت اصلی را خدا می دونه و ما نمی تونیم مفهوم اصلی کلام و قرائن اون رو بطور کامل بفهمیم.
2.سجده نماد اطاعت و فرمانپذیریه و اطاعت زن از مرد موارد خاصی داره شامل تمکین و خروج از خانه
اما تمکین: می گویند اگه شهوت 10 درجه باشه 9 درجه اون در خانمها و 1 درجه اون در اقایونه اما مرد همین یک درجه رو سخت می تونه تحمل کنه ولی زن 9 درجه رو می تونه راحت تر از مرد کنترل کنه
شهوت در مرد خیلی مهمه و بیشتر سقوطهای اقایون از همین قسمته پس اطاعت زن تو این زمینه خیلی به دوام زندگی کمک می کنه
(3). دستور خداست و عمل به اون مثل عبادت می مونه
(4). مرد هم باید به خانم و خانواده احترام بذاره و اسلام سفارشهای زیادی درباره زنان و دختران داره
(5). این یک تلنگر به مرد هم هست یعنی مرد حواسش جمع باشه چه جایگاهی داره مبادا زور گویی و ظلم داشته باشه یعنی مثل خداونده و باید همونطور رفتار کنه
(6). این به معنای مردسالاری نیست بلکه به معنای اینه که خانواده یک گروه کوچیکه و گروه باید سرگروه داشته باشه و خدا این وظیفه رو به عهده مرد گذاشته "الرجال قوامون علی النسا" (سوره نسا 34)
(7). البته این هم بدونیم که وقتی مرد یه چیز میگه اگه زن بگه چشم یا بالاخره حرفو گوش کنه روحیه مرد طوریه که از این لذت می بره و همه نوع خدمتی رو برا زنش انجام میده (خیلی از دخترا و زنا از این سواستفاده می کنند و مردها رو اصطلاحا خر می کنن)
(8). جواب مفصل خودتون رو می تونید در تفسیر المیزان ایه 34 نسا و همینطور تفسیر نمونه ببینید و مساله حجاب و نظام حقوق زن در اسلام از شهید مطهری هم مفیده.
در پایان جواب زیبای مقام معظم رهبری هم براتون میذارم انشاالله مفید باشه.
قرآن می فرماید آیه «الرجال قوامون علی النساء». این آیه بدین معناست که سرپرستی امور خانه به دوش مرد است. مرد باید برود کار کند.معیشت خانواده به عهده اوست. زن هر چه ثروت دارد مال خودش است اما معیشت خانواده به دوش او نیست.
این طور هم نیست که بگوییم همه جا باید خانم از آقا تبعیت کند،نخیر. چنین چیزی نه در اسلام داریم و نه در شرع. آیه «الرجال قوامون علی النساء» معنایش این نیست که زن باید در تمام امور تابع شوهر باشد.نه! یا مثل برخی از این اروپا ندیده های بدتر از اروپا و مقلد اروپا ،بگوییم که زن بایستی همه کاره باشدو مرد باید تابع باشد. نه این هم غلط است.
بالاخره دو تا شریک و دو تا رفیق هستند. یک جا مرد کوتاه بیاید و یک جا زن کوتاه بیاید. یکی اینجا از سلیقه و خواست خود بگذرد و دیگری در جای دیگر، تا بتوانید با هم زندگی کنید.
اما خداوند متعال تفاوت طبیعی را در زن و مرد قرار داده است. خدای متعال طبیعت زن را ظریف قرار داده است. بعضی از انگشتها خیلی درشت و گنده هستند و برای کندن یک سنگ از زمین خیلی مناسب است، اما اگر بخواهند یک جواهر خیلی ریز را لمس کنند معلوم نیست بتوانند بردارند.
اما بعضی از انگشتها ظریف و باریکند. آن سنگ را نمی توانند بردارند اما آن خرده جواهر و خرده طلا را می توانند از روی زمین جمع کنند. زن و مرد این طورند. هر کدام یک مسئولیتی دارند. نمی شود هم گفت که مسئولیت کدامیک سنگین تر است. مسئولیت هر دو سنگین است. هر دو لازم است. خدا اینها را اینطور کنار هم قرار داده است.
محمّد طیّار گوید:
وارد مدینه شدم و منزلی میطلبیدم تا اجاره کنم،
به خانهای وارد شدم که دارای دو اطاق بود و دری میان آن دو قرار داشت
و در یکی از آنها زنی زندگی میکرد آن زن به من گفت: این اطاق را اجاره کن،
گفتم: این دو اطاق به هم راه دارد و من جوان هستم تو نیز جوانی و صلاح نیست،
گفت: تو اجاره کن من در را میبندم، من پذیرفتم و متاعم را به آنجا بردم،
و بدو گفتم: در را ببند، گفت: از اینجا نسیم میآید بگذار باز باشد،
گفتم: من و تو هر دو جوان هستیم در را ببند،
گفت: تو در اطاقت بنشین و من در اطاق خود،
نزد تو نمیآیم و به تو نزدیک نمیشوم
و از بستن در سر باز زد،
من خدمت امام صادق علیه السّلام رسیدم و ماجرا را عرض کردم
و پرسیدم میتوانم آنجا بمانم؟
فرمود:
فَقَالَ تَحَوَّلْ مِنْهُ فَإِنَّ الرَّجُلَ وَ الْمَرْأَةَ إِذَا خُلِّیَا فِی بَیْتٍ کَانَ ثَالِثُهُمَا الشَّیْطَانَ.
از آنجا به جای دیگر برو زیرا هیچ مرد و زنی در مکانی خلوت نکنند مگر آنکه شیطان سومی آنها باشد.
.
من لایحضره الفقیه ج 3 ص 252
نکته:
این خلوت می تواند در فضای واقعی یا فضای مجازی باشد.
روزی سلیمان از مسیری رد میشد
دید گنجشک نری به ماده خویش می گوید: چرا از من کناره می گیری ؟
در حالی که من اگر خواسته باشم می توانم بارگاه سلیمان را به منقار بگیرم و در دریا بیندازم
سلیمان از شنیدن این حرف تبسمی کرد و هر دو را دعا کرد
و به گنجشک نر گفت آیا به آنچه گفتی می توانی عمل کنی ؟
آن گنجشک هم گفت : نه یا رسول الله
ولی مرد گاهی خود را زینت می دهد و برای همسرش بزرگ جلوه می دهد
و عاشق را به آنچه می گوید ملامت نمی کنند
پس سلیمان به گنجشک ماده رو کرد و گفت : چرا از او کناره گرفتی در حالی که او تو را دوست دارد؟؟
آن گنجشک هم گفت : یا نبی الله او محب نیست او فقط ادعا می کند
چون به غیر من گنجشک دیگری را هم دوست دارد
پس این حرف در قلب سلیمان اثر کرد و گریه شدیدی کرد و چهل روز از مردم کناره گرفت
از خدا می خواست تا قلبش را فارغ از محبت غیر کند و فقط خدا را دوست داشته باشد
بحارالانوار ج 14 ص 95
دعاى مقاتل بن سلیمان
شیخ کفعمى در بلد الامین دعائى از حضرت امام زین العابدین علیه السلام نقل کرده و فرموده این دعا را مقاتل بن سلیمان از آن حضرت روایت کرده و هم گفته هرکه صد مرتبه آنرا بخواند و دعایش مستجاب نگردد لعنت کند مُقاتل بن سلیمان را
اینست دعا:
اِلهى کَیْفَ اَدْعُوکَ وَاَنَا اَنَا
وَکَیْفَ اَقْطَعُ رَجاَّئى مِنْکَ وَاَنْتَ اَنْتَ
اِلهى اِذا لَمْ اَسْئَلْکَ فَتُعْطِیَنى فَمَنْ ذَا الَّذى اَسْئَلُهُ فَیُعْطینى
اِلهى اِذا لَمْ اَدْعُوکَ فَتَسْتَجیبَ لى فَمَنْ ذَا الَّذى اَدْعُوْهُ فَیَسْتَجیبُ لى
اِلهى اِذا لَمْ اَتَضرَّعْ اِلَیْکَ فَتَرْحَمُنى فَمَنْ ذَا الَّذى اَتَضرَّعُ اِلَیْهِ فَیَرْحَمُنى
اِلهى فَکَما فَلَقْتَ الْبَحْرَ لِمُوسى عَلَیْهِ السَّلامُ وَنَجَّیْتَهُ
اَسْئَلُکَ اَنْ تُصَلِّىَ عَلى مُحَمَّدٍ وَآلِهِ
واَنْ تُنَجِّیَنى مِمّا اَنَا فیهِ وَتُفَرِّجَ عَنّى فَرَجاً عاجِلاً غَیْرَ آجِلٍ
بِفَضْلِکَ وَرَحْمَتِکَ یا اَرْحَمَ الرّاحِمینَ
مفاتیح الجنان
یک :
چراغهای مسجد دسته دسته روشن میشوند.
الحمدلله، ده شب مجلس با آبروداری برگزار شد.
آقا سید مهدی که از پلههای منبر پایین میآید،
حاج شمسالدین ـ بانی مجلس ـ هم کم کم از میان جمعیت راه باز میکند تا برسد بهش.
جمعیت هم همینطور که سلام میکنند راه باز میکنند تا دم در مسجد.
وقت خداحافظی، حاجی دست می کند جیب کتش…
آقا سید، ناقابله، اجرتون با صاحب اصلی محفل…
دست شما درد نکند، بزرگوار!
سید پاکت را بدون اینکه حساب کتاب کند، میگذار پر قبایش.
مدتها بود که دخل را سپرده بود دست دیگری!
آقا سید، حاج مرشد شما رو تا دم در منزل همراهی میکنن…
حاج مرشد، پیرمرد ۵۰ ، ۶۰ ساله، لبخندزنان نزدیک میشود.
التماس دعای حاج شمس و راهی راه…
...
دو :
زن، خیلی جوان نبود. اما هنوز سن میانسالیاش هم نرسیده بود.
مضطرب، این طرف آن طرف را نگاه میکرد.
زیر تیر چراغ برق خیابان لاله زار، جوراب شلواری توری، رنگ تند لبها، گیسهای پریشان…
رنگ دیگری به خود گرفته بود.
دوره و زمونهای نبود که معترضش بشوند…
حاج مرشد!
جانم آقا سید؟
آنجا را میبینی؟ آن خانم…
حاجی که انگار تازه حواسش جمع آن طرف خیابان شده بود،
زود سرش را انداخت پایین. استغفرالله ربی و اتوبالیه…
سید انگار فکرش جای دیگری است…
حاجی، برو صدایش کن بیاید اینجا.
حاج مرشد انگار که درست نشنیده باشد، تند به سیدمهدی نگاه میکند:
حاج آقا، یعنی قباحت نداره؟! من پیرمرد و شمای سید اولاد پیغمبر! این وقت شب…
یکی ببیند نمیگوید اینها با این فاحشه چه کار دارند؟ سبحان الله…
سید مکثی میکند.
بزرگواری کنید و ایشون رو صدا کنید. به ما نمیخورد مشتری باشیم؟!
حاج مرشد، بالاخره با اکراه راضی میشود.
اینبار، او مضطرب این طرف و آن طرف را نگاه میکند و سمت زن میرود.
زن که انگار تازه حواسش جمع آنها شده، کمی خودش را جمع و جور میکند.
به قیافهشان که نمیخورد مشتری باشند! حاج مرشد، کماکان زیرلب استفرالله میگوید.
- خانم! بروید آنجا! پیش آن آقاسید. باهاتان کاری دارند.
زن، با تردید، راه میافتد.
حاج مرشد، همانجا میایستد. میترسد از مشایعت آن زن!…
زن چیزی نمیگوید. سکوت کرده. مشتری اگر مشتری باشد، خودش…
دخترم! این وقت شب، ایستادهاید کنار خیابان که چه بشود؟
شاید زن، کمی فهمیده باشد! کلماتش قدری هوای درد دل دارد، همچون چشمهایش که قدری هوای باران:
حاج آقا! به خدا مجبورم! احتیاج دارم…
سید؛ ولی مشتری بود!
پاکت را بیرون میآورد و سمت زن میگیرد:
این، مال صاحب اصلی محفل است! من هم نشمردهام. مال امام حسین(علیه السلام) است…
تا وقتی که تمام نشده، کنار خیابان نایست!…
سید به حاجی ملحق میشود و دور…
انگار باران چشمهای زن، تمامی ندارد…
...
سه :
چندسال بعد…نمیدانم چندسال… حرم صاحب اصلی محفل!
سید، دست به سینه از رواق خارج میشود. زیر لب همینجور سلام میدهد و دور میشود.
به در صحن که میرسد،
نگاهش به نگاه مرد گره میخورد و زنی به شدت محجوب که کنارش ایستاده.
مرد که انگار مدت مدیدی است سید را میپاییده، نزدیک میآید و عرض ادبی.
زن بنده میخواهد سلامی عرض کند.
مرد که دورتر میایستد، زن نزدیک میآید و کمی نقاب از صورتش بر میگیرد
که سید صدایش را بهتر بشنود. صدا، همان صدای خیابان لاله زار است و همان بغض:
آقا سید! من را نشناختید؟ یادتان میآید که یکبار، برای همیشه دکان مرا تعطیل کردید؟
همان پاکت…
آقا سید! من دیگر… خوب شدهام!
این بار، نوبت باران چشمان سید است…